در یک داستان خاک گرفته و قدیمی، شخصیتی وجود داشت که به پاس خدمتش به یک ساحره، پاداشی دریافت کرد. در دالانی راه یافت که به اتاقی منتهی میشد و آن اتاق به اتاقی دیگر و اتاقی دیگر و اتاقی … ادامه …
«درخت هر چه پربارتر، سربه زیر تر» این را معلم ریاضیمان در اولین جلسهای که با ما داشت گفت. روزهای اولی بود که وارد دبیرستان شده بودیم و قرار بود هرکداممان دکتر و مهندسی شویم برای خودمان. می خواست برایمان … ادامه …
آخر سرویسهای روزانهاش مرا هم وسط میدان سبلان سوار کرد. گفت تا کجا؟ گفتم تا هر جا که شما میرید. گفت من تا سر یوسفآباد میرم. گفتم من هم تا همون جا میام باهاتون. گفت بعدش کجا میری؟ گفتم میرم … ادامه …
دوست دارم روزی در جمع هیئت دولت یا شورای عالی انقلاب فرهنگی حاضر شوم و به اعضای حقیقی و حقوقی شورا بگویم: «آیا تا به حال فیلم «ویل هانتینگ نابغه» را دیدهاید؟ «انجمن شاعران مرده» را چطور؟ اگر نه، این … ادامه …
در کتاب حرکت در مه از همان ابتدا میشنویم که قرار است در مورد ساخت یک رمان یا داستان شخصیت محور چیزهایی یاد بگیریم اما همه آنچه دست آخر به چنگ میآوریم روشهایی برای پرورش شخصیت است؛ هر چند در … ادامه …
«به فرودگاه بینالمللی سارا.. یهوو خوش آمدید» من، تا وقتی که تابلوی این نوشتار جلوی چشمم ظاهر نشده بود و خودم را لابهلای تعداد بیشماری مسافر عرب و کارمندهای سفیدرو و خوشقدوبالای بالکانی ندیده بودم، هنوز تطمئن قلبی نشده بودم که به بوسنی رسیدهام. ادامه …