نشسته بودم روی لبهی پنجره و داشتم با روزنامه شیشهها را پاک میکردم. خانهی جدیدم سه طبقه با زمین فاصله دارد و جای من هم چندان مطمئن نبود و تعادل نداشتم. با خودم حساب میکردم اگر بیفتم، پیش از اینکه … ادامه …
شب اولی بود که در خانهی جدید چشم روی هم میگذاشتم و خیال داشتم در خیل وسایل درهم و برهم و انبوه جعبههای خاک گرفته جایی برای خودم درست کنم و از هوش بروم. کم و بیش از محلهی جدید … ادامه …
جای زخم پشت سرش را نشانم داد که یادگار همین تصادف آخرش بود. بین خط و خشهای پشت گردن و سرش چشمم خورد به ردی که از همه بزرگتر بود و گمان کردم منظورش به همان است. دستش را نشانم … ادامه …
بچهها سرشار از انرژی و خلاقیتاند. به خصوص اگر نسبت به سن و سالشان عقل و هوش بیشتری داشته باشند. کافی است آنها را با مقداری خرت و پرت بیمصرف و قیچی و چسب در اتاق تنها بگذارید تا دنیای … ادامه …