یا چگونه مسأله را از ریشه حل کنیم

دوست دارم روزی در جمع هیئت دولت یا شورای عالی انقلاب فرهنگی حاضر شوم و به اعضای حقیقی و حقوقی شورا بگویم: «آیا تا به حال فیلم «ویل هانتینگ نابغه» را دیده‌اید؟ «انجمن شاعران مرده» را چطور؟ اگر نه، این یک جلسه را وقت بگذارید و برای رضای خدا بنشینیم با هم فیلم ببینیم و بعد از آن یک ساعت درباره سرنوشت بی‌شمار جوانان نخبه و با استعدادی که زیر چرخ‌های سلیقه‌‌ای توسعه یا ایدئولوژی‌های من‌درآوردی دارند له می‌شوند صحبت کنیم. بهتر است به جای آن که ندیده و نشناخته درباره فرارمغزها بخش‌نامه صادر کنیم، بنشینیم و با چند نفر از همین‌هایی که گاه می‌توانند سرنوشت یک کشور را عوض کنند، قبل از از دست دادن شان چند ساعت صحبت کنیم.

از درگذشت تأسف بار نابغه ریاضی کشورمان یک ماهی می‌گذرد ولی آن‌چه در این مدت به دست آورده‌ایم، تنها بحث‌های بی‌منطق و بی‌حاصل شتاب‌زده و احساساتی بوده است. از انبوه سرگردانان فضای مجازی جز این هم انتظار نمی‌رود ولی چرا اندیشمندان و دولت‌مردان نیز در این ورطه گرفتار می‌شوند. تقریباً یک هفته قبل از این اتفاق، معاون وزیر آموزش و پرورش، یعنی همان سازمانی که وظیفه شناسایی و تربیت نسل آینده کارگزاران کشور را بر عهده دارد، می‌گوید: «ما اعتقادی به جداسازی دانش‌آموزان با استعداد‌های ویژه نداریم.» یعنی در رویکرد جدید آموزش و پرورش، و همان طور که در گذشته به عبارت‌های مختلف گفته‌ شده، مدارس تیزهوشان به خاطر آفت‌هایی که دارد باید جمع شود. ولی چه می‌شود که به فاصله یک هفته سیاستمداران و سیاست‌گذاران در غم از دست دادن نابغه‌ای که در همین مدارس استعدادش شناخته و شکوفا شد، خود را عزادار نشان می‌دهند.

ما هنوز یادمان نرفته، در زمانی که غول کنکور، خواب را بر جوانان حرام کرده بود، در این میان دانش‌آموزان سمپاد (سازمان ملی پرورش استعداد‌های درخشان)، بحثی از قبولی یا عدم قبولی در دانشگاه نبود، حتی انتخاب رشته هم بحثی درجه دو به حساب می‌آمد. تنها یک دغدغه‌ می‌توانست کمی زندگی سمپادی‌ها را آشفته کند: قبولی در شریف یا غیر شریف! دلیلش هم واضح بود، کسی که به شریف می‌رفت یا در المپیاد‌ها مدال می‌آورد، برای گرفتن پذیرش بهترین دانشگاه‌های دنیا، نیاز نبود بیشتر از یک سال صبر کند. از سوی دیگر باور عمومی آن‌ها پر بود از حکایت‌های دور و نزدیکی که از بی‌توجهی به نخبگان در کشور ما صحبت می‌کرد.

در گیرودار بحث‌های حاشیه‌ای پس از درگذشت «مریم میرزاخانی»، آنچه ذهن مرا به خودش مشغول کرده این بود که اگر مدارس تیزهوشان نبود، و اگر او از کشور نمی‌رفت آیا باز هم همین سرنوشت در انتظارش بود؟ آیا باز هم همین قدر مورد توجه واقع می‌شد؟ به احتمال خیلی زیاد کارمند یکی از نهاد‌های دولتی بود با دو یا سه فرزند، یا در خوشبینانه‌ترین حالت، استاد دانشگاهی بود مانند هزاران استاد ساده دیگر، آن هم نه در رشته مورد علاقه خود. شاید خیلی بی‌راه نباشد اگر بگویم در میان مردم عادی و همین‌طور دولت‌مردان ما، بسیاری هستند که این سرنوشت را برای استعداد‌های جوان ما ترجیح می‌دهند تا این که در بهترین دانشگاه‌های دنیا مرز‌های دانش را جابه‌جا کنند. اصلاً‌ یعنی چه که دختری مسلمان به ینگه دنیا برود و برای بیگانگانی که می‌خواهند سر به‌ تن ما نباشد، علم و فناوری را توسعه دهد! به باور این دسته از مسؤولان، این هم از آفت‌های مدارس تیزهوشان و المپیاد‌های علمی است که فقط استعداد‌های ما را به خرج خودمان شناسایی می‌کنند و از کشور می‌برند. پس به جای حل ریشه‌ای مسأله، همان بهتر که بنیاد آن‌ها را از ریشه بزنیم. یعنی همان طور که کسی که ماشین ندارد، هیچ وقت تصادف نمی‌کند، بهتر است نخبه یا استعدادی نداشته باشیم تا آن‌ها را از ما ندزدند. پس چرا دیگر بنیاد ملی نخبگان تشکیل می‌دهیم و از استقلال علمی و قدرت علم صحبت می‌کنیم؟!

مشکل ما این است که هنوز تکلیف‌مان با خودمان روشن نیست. هم خدا را می‌خواهیم و هم خرما را. هم پیشرفت علمی را می‌خواهیم و هم از ارتباط با مراکز علمی دنیا می‌ترسیم. هم نخبگان را می‌خواهیم و هم از پروبال دادن به آن‌ها واهمه داریم. اگر از ظهور قشری یا طبقه‌ای از دماغ فیل افتاده می‌ترسیم، باور کنیم راهش یکسان سازی نیست. انسان‌ها چیپس و پفک نیستند که بتوان در کارخانه همه را عیناً‌ مثل هم کپی کرد. اگر نخبه مسؤولیت‌پذیر و متعهد می‌خواهیم باید در همان مدارس به جای آموزش، روی پرورش تأکید کنیم. باید بدانیم هزینه و توجه و وقت‌مان را چگونه و کجا صرف کنیم.

heart