درس‌های یک اسباب کشی جان کاه

در یک داستان خاک گرفته و قدیمی، شخصیتی وجود داشت که به پاس خدمتش به یک ساحره، پاداشی دریافت کرد. در دالانی راه یافت که به اتاقی منتهی می‌شد و آن اتاق به اتاقی دیگر و اتاقی دیگر و اتاقی … ادامه 

آلیس در سرزمین عجایب – ۲

«درخت هر چه پربارتر، سربه زیر تر» این را معلم ریاضی‌مان در اولین جلسه‌ای که با ما داشت گفت. روزهای اولی بود که وارد دبیرستان شده بودیم و قرار بود هرکدام‌مان دکتر و مهندسی شویم برای خودمان. می خواست برای‌مان … ادامه 

آخر سرویس‌های روزانه‌اش مرا هم وسط میدان سبلان سوار کرد. گفت تا کجا؟ گفتم تا هر جا که شما می‌رید. گفت من تا سر یوسف‌آباد می‌رم. گفتم من هم تا همون جا میام باهاتون. گفت بعدش کجا می‌ری؟ گفتم می‌رم … ادامه 

یا چگونه مسأله را از ریشه حل کنیم

دوست دارم روزی در جمع هیئت دولت یا شورای عالی انقلاب فرهنگی حاضر شوم و به اعضای حقیقی و حقوقی شورا بگویم: «آیا تا به حال فیلم «ویل هانتینگ نابغه» را دیده‌اید؟ «انجمن شاعران مرده» را چطور؟ اگر نه، این … ادامه 

روایتی از مواجهه‌ی من و هنر و طلبگی

محرم بود. وسایلم را جمع کرده بودم و داشتم عبایم را چهارتا می‌کردم که حاج‌علی ایستاد توی چارچوب در و با چشم‌های گرده شده گفت «کجا به این زودی؟» من از همه دیرتر آمده بودم و می‌خواستم از همه زودتر … ادامه 

یادآوری اولین تجربه‌های مواجهه‌ با هنر

حوالی بیست سالگی‌ام بود؛ اواخر سال هفتم حوزه، درست وقتی همه روزهایم از طلوع تا غروب صرف فقه و اصول می‌شد. انتقال از متن‌های ساده‌تری مانند لمعه و الموجز و… به رسائل و مکاسب شیخ انصاری، پله بلندی بود و … ادامه 

زندگی حکایت با هم بودن آدم‌هاست. گاهی این با هم بودن از سر اتفاق است، گاه از بد حادثه و از سر ناچاری. اما گاهی هم چیزهایی هست که آدم‌ها را دور هم جمع می‌کند؛ باور مشترک، هدف مشترک، دل‌بستگی‌های … ادامه 

برای او که کارفرمای اصلی است

تازه وارد نبودیم. سه سال مقدمات و ادبیات عرب خوانده بودیم اما هنوز نمی‌توانستیم برویم تبلیغ. در مدرسه ما فقط سال‌بالایی‌هایی اجازه داشتند برای تبلیغ کلاس‌ها را تعطیل کنند و بروند که لمعه خوانده بودند. ماه رمضان نزدیک می‌شد. با … ادامه