روز چهارم
روایتی از مواجههی من و هنر و طلبگی
محرم بود. وسایلم را جمع کرده بودم و داشتم عبایم را چهارتا میکردم که حاجعلی ایستاد توی چارچوب در و با چشمهای گرده شده گفت «کجا به این زودی؟» من از همه دیرتر آمده بودم و میخواستم از همه زودتر … ادامه …
محرم بود. وسایلم را جمع کرده بودم و داشتم عبایم را چهارتا میکردم که حاجعلی ایستاد توی چارچوب در و با چشمهای گرده شده گفت «کجا به این زودی؟» من از همه دیرتر آمده بودم و میخواستم از همه زودتر … ادامه …
تازه وارد نبودیم. سه سال مقدمات و ادبیات عرب خوانده بودیم اما هنوز نمیتوانستیم برویم تبلیغ. در مدرسه ما فقط سالبالاییهایی اجازه داشتند برای تبلیغ کلاسها را تعطیل کنند و بروند که لمعه خوانده بودند. ماه رمضان نزدیک میشد. با … ادامه …
همه حقوق مادی و معنوی این سایت، متعلق به مزامیر است. بازنشر مطالب مزامیر با ذکر منبع، مجاز است. آخرین بهروزرسانی در