در کتاب حرکت در مه از همان ابتدا میشنویم که قرار است در مورد ساخت یک رمان یا داستان شخصیت محور چیزهایی یاد بگیریم اما همه آنچه دست آخر به چنگ میآوریم روشهایی برای پرورش شخصیت است؛ هر چند در این میان نکات زیاد دیگری هم به ما گوشزد میشود. نکاتی درباره نویسنده بودن و چگونه نوشتن. کتاب نخواسته و نمیخواهد تعریف ارائه دهد. دارد دست آدم را میگیرد که وارد بازی نوشتن و پیدا کردن شخصیت و ساختن داستان کند. برود پشت میز یک نویسنده و مثل نویسندهها فکر کند و بنویسد. متن کتاب هم مثل یک داستان نوشته شده و یا حرفهای استادی در کلاس. فضای متن بیشتر به این دو حالت میخورد تا یک کتاب جدی و آکادمیک که بخواهد خطکش بگذارد و همه چیز را اندازهگیری کند. به جای اینکه فقط به آثار نویسندگان دیگر ارجاع بدهد و در نوشتههای آنها دنبال نکاتی که ارائه میدهد باشد، خودِ نویسنده هم به میدان میآید و بر اساس مراحلی که در کتاب آورده، طرح یک داستان را پرورش میدهد. داستانی که خودش میگوید از پیش فکر نشده است و همهٔ مراحل آن همراه با پیشرفت مراحل کتاب شکل گرفته.
نویسندهٔ کتاب در خلال نکاتی که در مورد پرورش شخصیت میگوید، در مورد نویسنده بودن و وضعیت ادبیات نیز حرفهایی میزند. او نویسندگی را به عنوان یک حرفه در نظر دارد و خصوصیات حرفهٔ نویسندگی را با ما در میان میگذارد. از سن و سال نویسندگان حرف میزند و از میزان تمرین و ممارستی که یک نویسنده باید داشته باشد. اینکه واژههای یک نویسنده اجناس مغازهٔ او هستند و او میبایست چگونه کاسبیاش را راه بیندازد. او وضعیت بازار و کیفیت بازار را هم برای ما تشریح میکند تا از همان ابتدا بدانیم داریم وارد چه بازیای میشویم. در کنار اینها او نکاتی هم در مورد نوشتن با قلب به میان میآورد و سعی میکند به ما نکاتی در مورد نوشتن اثری ماندگار را بیاموزد.
در واقع کتاب حرکت در مه میخواهد یک جعبه ابزار باشد برای نویسندگان تازه کار. البته نویسنده کتاب ادعای چندانی در ابداع و نوآوری روشهای ارائه شدهاش ندارد. او خود در مقدمه کتاب آورده که بر اساس کار نویسندگان خارجی نامآشنایی که کتابهایشان به فارسی ترجمه شده است کار میکند. تعاریفش را از مک کی گرفته و از جان تروبی و کریستوفر وگلر هم در پرورش داستان و شخصیت مدد جسته است. در این میان او از نظریات ابن مسکویه در باب قوای نفس هم استفاده کرده و طبایع اربعه را نیز برای ساخت شخصیت خودش به کار برده است که این کار میتواند به عنوان گام جدیدی در فن پرورش داستان و شخصیت قلمداد کرد.
همانطور که گفتیم، نویسنده اولین نفری است که روش خود را به کار میبندد و رمانی به اسم «حرکت در مه» را جلوی روی ما میگذارد. او میگوید پیش از این به شخصیتها و داستان فکر نکرده است و همراه با نوشتن این کتاب و برای آوردن مثال، شخصیتها و داستان حرکت در مه را پرورش داده است. گاهی که به تضادها و تناقضاتی در دل داستان این رمان فرضی برمیخوریم، نویسنده به ما گوشزد میکند که این تضادها عادی است چون او از پیش این داستان را طراحی نکرده است و اواسط کار گاهی نظرش را عوض کرده است. اما این تذکرات پاسخ همهٔ سوالات و تردیدهای ما را نمیدهد. آدم با خودش فکر میکند که این داستان از کجا آمده؟ این شخصیتها از کجا آمده و این داستان قرار است چه تصویری را ارائه دهد؟ آیا صرف روایت یک داستان در مقاطع مختلف زندگی یک شخصیت میشود یک رمان و یا یک اثر ادبی؟
در آخر کتاب یک خلاصه سه هزار کلمهای از داستان رمان «حرکت در مه» ارائه میشود و بزرگترین سوال را با خود به همراه میآورد. «خب حالا با این داستان چه باید کرد؟» چگونه باید آن را روایت کرد که هم ریتم و هم تمپوی خوبی داشته باشد و باقی نکاتی که نویسنده به عنوان یک داستان خوب و متن ماندگار از آنها در کتاب یاد کرده بود، در آن رعایت شده باشد؟
در میانههای خواندن کتاب هم سوالاتی برای خواننده پیش میآید: «این کتاب را قبلاً کجا خوانده بودم؟» همانطور که پیش از این هم اشاره کردم فضای کتاب بیشتر به یک رمان و یا واگویههای شخصی شبیه است تا یک متن آموزشی. با تخفیف میتوانیم بگوییم صحبتهای استادی در کلاس درس بوده که آن را پیدا کردهاند و دیگر حوصلهٔ تنظیمش وجود نداشته؛ اما چیز دیگری هم در این میان ذهن آدم را مشغول میکند. چقدر فضای این کتاب به رمان «میم عزیز» شباهت دارد.
رمان میم عزیز داستان یک نویسنده است. نویسندهای که همزمان دست به کار نوشتن یک رمان و یک فیلمنامه است. ما در خلال آشنا شدن با شخصیتهای رمان او و فیلمنامهاش، یادداشتهای او در مورد شخصیتها و همینطور دغدغههای او برای چگونه نوشتن آنها را نیز میشنویم. گاهی افکارش را در مورد وضعیت کاریاش و جنگ و دعواهایی که او با به اصطلاح مافیای نشر دارد را میشنویم و تا حدودی در جریان زندگی روزمره و خانوادگیاش قرار میگیریم. تمام این جنبهها را دوباره در کتاب حرکت در مه داریم و این فکر به ذهن خواننده متبادر میشود که شاید سرنوشت نویسندهٔ رمان میم عزیز گریان نویسندهٔ کتاب حرکت در مه را هم گرفته باشد و او با تمام سر و صدایی که توانسته به پا کند در نهایت دست خالی و از همه جا رانده شده بر جای مانده باشد.
در نهایت میبایست به این نکته اشاره کنم که محمد حسن شهسواری یکی از نویسندگان خوب و بیشتر از آن، یکی از موفقترین معلمهای عرصه آموزش داستاننویسی است. با نگاهی سرسری به آمار رمانهای پرفروش این روزهای بازار کتاب میتوانیم این موضوع را تصدیق کنیم. نکتهای که پس از خواندن کتاب حرکت در مه قابل توجه و تأمل است آن است که فاصلهٔ زیادی وجود دارد بین نکاتی که در یک کلاس میشود گفت و مطالبی که در یک کتاب میتوان آورد. میتوان گفت وقتی نگوییم سوژه را از کجا بیاوریم و وقتی نگوییم داستان را چگونه باید داستان را روایت کنیم انگار فرایند نوشتن داستان را بی سر و ته بیان کردیم.